مهداد مهرسا مهدیمهداد مهرسا مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

سه قلوهای عزیزتر از جانم

سلام الان سه قلوهای من خیلی بزرگ شدند.این یادش بخیر کاش بیشتر نوشته بودم ازشون

نقل مکان از بلاگفا به نی نی وبلاگ 

آدرس وبلاگ قبلی 

Www.mehdad90blogfa.Com

به دلیل راحتی اپلود عکس

تولد

سلام مدتی هست که کسالت دارم درد مفاصل و التهاب تاندون واسه همین نتوانستم اپ کنم دیروز تولد بچه های گلم بود متاسفانه تقریبا دو سالی هست که تولد نگرفتم حتی یه کیک ساده، ولی امسال خودشون خیلی دوست دارن تولد براشون بگیرم و مدام ازم می پرسن کی تولد شمع ها رو فوت می کنیمممممممم
21 تير 1394

سفر به کردستان و کرمانشاه

جمعه ای که گذشت از یک سفر یک هفته برگشتیم درست جمعه دو هفته قبل همگی به کرمانشاه رفتیم و بعد از اونجا به جوانرود و بعد به مریوان دریاچه زریوار وبعد به بانه رفتیم - تو جوانرود اصلا خیلی بی حوصله بودید مدام شیطنت می کردید واستون خیلی خسته کننده بود - مریوان سوار قایق شدیم وسطها دریاچه از اونجا که موج داشت قایق به یه سمت دیگه می برد من ترسیدم و مهداد همش می گفت برگردیم ترس من بهش منتقل شده بود - کرمانشاه اوضاعشان خیلی بهتر بود رفته بودیم دنده کباب بخوریم که پدر منو دراوردید مدام تک تک می گفتید دستشویی دارید یکی می بردم بر می گشتم دوباره اون یکی می گفت دستشویی دارم - مریوان هواش خیلی بهتر بود ولی کرمانشاه و بانه شبا خیلی سرد بود بانه ه...
25 شهريور 1393

بدون عنوان

مهداد عاشق لباس آستین بلنده از لباس آستین کوتاه زیاد خوشش نمیاد شلوار هم دوست داره واز شلوارک زیاد خوشش نمی آد اوایل بهار بیشتر حساس بود رو این قضیه الان تقریبا یه مقدار نرمتر شده هر جا که می خواستیم بریم بیرون یه لباس آستین بلند به قول خودش بر می داشت زیر بغلش می ذاشت و می رفتیم همش می گفت شلوار آستین دار می خوام !! مهرسا هم مدام تو خونه میر لباس منو بر می داره می پوشه و عاشق شورتهای منه انگار ، هی بر می داره دور گردنش آویزان می کنه یه کیف بر می داره رو آرنجش یه کفشش پاش می کنه تو خونه می اد می ره هر سه تاشون عاشق نقاشی کشیدن هستند البته تا مدادی خودکاری می بینند یا می گن الاغ دندون دار بکش یا قطار یا ماشین و یا .....
13 تير 1393

بدون عنوان

  شله زرد پزون واسه مهدی بالاخره تونستم بعد از سه سال نذری که واسه پسرم مهدی کرده بودم به جا بیارم اینجا پشت بام منزل پدرم تو روستاست   امان از دست اینها! هر جا گردو و فندق یا پسته و یا بادام ببینند سریع می گن گوشتکوب کوب بیار بشکنیم یک دعوایی راه انداختند سر گوشت کوب که نگو چون یکی کم بود بعدش یکی چوبی پیدا کردیم آوردیم  تو خونه هم همین بساط و داریم رو فرش    7   ...
12 تير 1393